، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

مسافر بهار

تقدیر از عمو حسین

عمو حسین که حدود 6 ساله تو آمریکا دارن ادامه تحصیل میدن، این ماه  فارغ التحصیل شدن و دکتراشون رو گرفتن و برای مقطع فوق دکترا شروع به ادامه تحصیل کردند. برای تز دکتراشون تحقیقات بسیار خوبی انجام دادن که نتایجش تو چند تا سایت و روزنامه داخلی و خارجی هم منعکس شد که لینکاش اینه: لینک 1       لینک 2       لینک 3       لینک 4     امیدوارم طاها جون هم وقتی بزرگ شد مثل عمو حسین به تحصیل علاقمند باشه و یه دانشمند حسابی بشه. ...
19 دی 1391

حرف زدن طاها

گل پسرم، چند روزیه که تو و مامان به خاطر امتحان های مامان رفتین اردبیل. تو این چند روزه می گن که حسابی داری شلوغ می کنی و واسه خودت یه آتیش پاره شدی. دیگه داری کامل چهار دست  پا راه می ری و از در و دیوار بالا می ری. تو خونه بابایی محمد دو تا پله هستش که اوایل سعی می کردی از اونا بالا بری. ما با خودمون می گفتیم که احتمالا تا آخر ماه که اونجایی دیگه بتونی از پله بالا بری، اما به دو روز نکشید که کامل از پله ها رفتی بالا. این چند روزه داری کم کم حرف هم می زنی و با یه آهنگ خاصی می گی "این کیه" و "این چیه". از دیروز که من از اردبیل برگشتم شروع کردی به گفتن "بابا" (یعنی تو 7 ماه و 14 روزگیت). امروز که پشت تلفن گفتی بابا واقعا لذت بردم. امیدوار...
17 دی 1391

تولد آقاجان

چند روز پیش تولد 85 سالگی آقاجان بود و یه جشن تولد خودمونی براشون گرفته بودیم. این هم عکس های طاها جون تو این جشن:   طاها و آقاجان:     طاها و سه نازناز (علی, زهراسادات و فاطمه سادات:   طاها، علی و زهراسادات:   طاها:   امیر علی:     امیرحسین:       ...
10 دی 1391

آغاز7ماهگی و دومین مروارید سفید

وروجکم دومین دندون زیبای شما با آغاز ٧ماهگیت خودشو بهمون نشون داد و ما از این بابت خیلی خوشحالیم. ایشالا با این دندونا بتونی خوراکی های خوشمزه بخوری و لذت ببری. پسرک نازم دو هفته ی پیش با عمه پری رفته بودیم برات لباس بخریم، فروشنده های فروشگاه ازت خیلی خوششون اومده بود و هی لپتو می گرفتن و بغلت می کردن و تو رو به همدیگه نشون میدادن، تو هم بهشون می خندیدی و دلبری میکردی. دو روز پیش عمه بازم به همون فروشگاه رفته بودن و فروشنده ها سراغت رو از عمه می گرفتن  خیلی خوردنی هستی، همه عاشقتن  یه ماهی میشه که جایگاه مورد علاقه ی گل پسرم زیر مبلا و زیر میز و چون زیر مبل سرد، مامان مجبور شده جلوی هر کدوم یه بالش بزاره تا شما...
3 دی 1391

اولین محرم

چند سالی هستش که عزا داران حسینی اولین جمعه ی ماه محرم رو اختصاص دادن به طفل 6ماهه ی کربلا، حضرت علی اصغر. در این روز شیرخواران توی مهدیه ها و مساجد جمع میشن و برای کوچکترین شهید کربلا عزاداری می کنن. من هم سال پیش که کوچولومون تو دلم بود نیت کردم که سال بعد یعنی امسال برا پسرم لباس حضرت علی اصغر بپوشونم و ببرمش تو جمع شیرخواران عزادار تا برای 6ماهه ی کربلا عزاداری کنه. امسال آقا طاهای ما در این روز دقیقا 6 ماهش شده و ما هم لباس علی اصغر پوشوندیمش. برای من امسال روضه ی علی اصغر دردناکتر از هر سال بود و امسال درد حضرت رباب رو عمیقا احساس می کردم. همه ی کوچولو ها رو به 6 ماهه ی کربلا می سپارم. پسرکم عزاداری هات قبول باشه. ...
3 دی 1391

شب یلدا مبارک

پسر قشنگم امشب طولانی ترین شب ساله و آغاز فصل زمستان، برف وسرما. ایشالا سال پر برفی داشته باشیم ولی شما کوچولوها سرما نخورید  امشب ما خونه ی مامانی نسرین دعوت بودیم و همگی دور هم شب یلدا رو جشن گرفتیم. عمو مسعود و عمه ندا اینا هم بودن. مامانی نسرین تدارک یه شام حسابی رو دیده بودن( مرغ شکم پر ) که خیلی خوشمزّه بود، دستشون درد نکنه. بعد از شام همگی دور سینی مسی پر از تنقلات و میوه ی مخصوص شب یلدا، نشستیم و شبی سنّتی و به یاد ماندنی رو کنار هم سپری کردیم. خیلی خوش گذشت  کلی ازت عکس گرفتیم. عکس های فارغ التحصیلی عمو حسین رو هم که از آمریکا فرستاده بودن هم دیدیم و لذت بردیم. آخه عمو حسین یه ٦ سالی میشه که برای گرفتن دکتراشون، رفتن آمریک...
2 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مسافر بهار می باشد